سلام بچها ....

چند وقت پیش داخل اینستاگرام جرمی چند تا کامنت نظرمو جلب کرد 

ک کلی ب میراکلس هیت داده بودن ..و نصف طرافدار های میراکلس رو ازش زده کردن 

ب دوس‏تم سپردم ک هکش کنه ..و فهمیدیم با چند تا اکانت مختلف ب میراکلس هیت داده 

شمارشو پیدا کردیم 

09944941579

این شمارش خودمون رفتیم کلی توبیخش کردیم ...واقعا همچین کاری درست نیست ..میراکلس زندگی ماست ....و هیت دادن بهش تاوان بدی داره ...لطفا این پست رو پخش کنید و شما هم بهش پیام بدید تا دست از اینکاراش برداره 

اگه ی میراکلور واقعی هستی پخش کن



تاريخ : دوشنبه سوم آبان ۱۴۰۰ | 21:50 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

پارت چهاردهم فصل دوم عشق مخملی 

ویولت و مایا همونجا لباساشونو انتخاب کردن....مایا یه پیرهن کوتاه مشکی با چکمه های بلند ...ویولت هم دامن قرمز جیغ..شومیز سفید کفشای پاشته بلند قرمزرر....منم سر گردون هنوز هیچی نگرفته بودمممممم
که نگاهم به یه لباس گره خورد 

ویولت_چیشده خشکت زد؟

مایاخودشو انداخت کنارم و گفت 

مایا_نکنه پسر خوشگلی چیزی دیدی اینجوری خشکت زده ؟

رد نگاهمو تعقیب کردن و با بهت به پیرهن پرنسسی طلایی نگاه میکردن 

ویولت _تو بیای اونجا من شوور پیدا نمیکنم 

مایا_این لباس محشرهههه

رو به فروشنده که دختر جوونی بود گفتم لباسو بیاره که گفت
_اومم..خب این لباس یه برند ایتالیاییه...و مخصوص اندام مانکن های ایتالیاست ..مطمعنین اندازتون میشه 

با تحکم گفتم 
_بله 
رفتم و لباسو پوشیدم در کمال تعجب فیت تنم بود .....جونم مانکن ایتالیایی بودم خبر نداشتم ..خخ
رفتم بیرون دختره که هم کپ کرده بود هم ضایه شده بود ...ولی مایا ویولت انگار که شوهر ایندشونم بهم نگاه میکردن 

مرینت _تموم شدم ...چشای هیزتونو بدزدین 

مایا _بیا من تغیر جنسیت میدم زن خودم شو....گور بابای لوکا 

کفشمو پرت کردم طرفش و به اینه نگاه کردم ....لباس طلایی بلند تا روی مچ پاهام استین نداشت و دوتا بند میخورد قسمت سینه اس حریر بود اما با پارچه نازک طلایی زیرشو پوشونده بود با دامن نسبتا پف دار ....چه جیگری شده بودن منننن......یادم باشه یه اسپند واسه خودم بسوزونم 
همون لباسو با کفشای پاشنه ده سانتی طلایی و کیف طلایی برداشتم ...که بابت لباس پول هنگفتی هم ازم گرفت....کل پسنداز این چندسالم بود ....ولی نمیتونستم از این لباس بگذرم....دروغ چرا این لباسو بیشتر از ادرین دوس دارم .....
یه تاکسی گرفتیمو رفتیم خونه 
********************
فردا شب 

اروم سایه چشم طلایی رنگ رو دور چشمام کشیدم و با سایه سفید دورشو زینت دادم ...مایا و ویولت که ده کیلو مالیده بودن ...خودمم کم ازشون نداشتم ....ولی...رژ قرمز جیغ رو روی لبای قلوه ایم کشیدم و فر موهامو مرتب کردم برگستم سمت دخترا که مایا تا منو دید اشتباه بجای اینکه براش رو ببره سمت گونش کرد تو دهنش 
ویولت _من نمیام ...گمشین خودتون برید 
مایا _منم نمیام 
مرینت _چراااا؟
مایا_کثافت تو زیادی خوشگل کردی متوجهی که ....
مرینت _درد 
رفتیم سمت پالتو هامون و پوشیدیمشون رفتیم بیرون که یه پسر شیک پوش با لیموزین جلوی در خونمون استاد ......و........
دوس دخترشو برد 😐(چیه نکنه فک کردین اومده مارو ببره )
از اون ورم پسر مش عباس با فرغونش اومد و گفت 
_برسونمتون ؟
مرینت _نه ممنون با ماشبن خودمون میریم 
و سوار اتومبیل نقلیمون شدیم و پیش به سوی پارتییی

پایان ....
خب از همین الان بگم مرینت نه به دنیل میرسه نه به ادرین نه به لوکا....الکی دل خوش نکنید😂


برچسب‌ها: داستان, رمان عشق مخملی

تاريخ : پنجشنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۰ | 12:29 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

به ادامه مطلب رجوع فرمایید 


برچسب‌ها: داستان, رمان عشق مخملی

ادامه مطلب
تاريخ : چهارشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۰ | 22:42 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

به ادامه مطلب رجوع فرمایید


برچسب‌ها: داستان, رمان عشق مخملی

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه سیزدهم مهر ۱۴۰۰ | 11:52 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

چییییی؟.نههههههههههههههههههههههههه

جرمی بمیرررررررررررررر........خدا تیکه تیکت کنههههخخخ

از شرت خلاص شیم اینقد مارو دق میدی .......مرتیکه خرررر

هقق هقققق هقق.....ادرینممممممم........عررررر.....خدایا گوناه دالهههههه

عرررررر....



تاريخ : چهارشنبه هفتم مهر ۱۴۰۰ | 23:55 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

اهم اهم 

ببخشید چند وقته که پارت های عشق مخملیو نمیذارم 

چون مبخواستم که ادامه اش ندم ...ولی تصمیمم عوض شد ادامش میدم 

ولی توی چندتا پارت خلاصش میکنم .....بای😄



تاريخ : چهارشنبه هفتم مهر ۱۴۰۰ | 23:48 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

نمد چرا ....ولی از میراکلس بیستر کلیپ دارم😐🌂

 

راستی یکی تو نظرات نوشته بود که درخوایت نویسندگی دادم چیشد 

متسفانه چون نظرش خثوصی بود اینجا جواب میدم ...عزیزم باید به مدیر وب بگی 

من فقط یه نویسنده ساده ام😄



تاريخ : چهارشنبه هفتم مهر ۱۴۰۰ | 23:47 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

پسرای محل ما جیگر ترن😐😂

اینم پست اخر ..ببخشید دیر به دیر میام 

این مدرسه شروع شد ...کلاسای تقویتی و یه مشت 

کوفت زهرمار دیگه اوار شد رو سرمون 😤

راستی اغاز سال تحصیلی جدید و شروع مدارس رو بهتون تسلیت عرض مینمایم 😂



تاريخ : یکشنبه چهارم مهر ۱۴۰۰ | 6:35 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

معرفی میراکلس

میراکلس یا نام های دیگرش:(معجزه آسا ، ماجراجویی در پاریس) فیلمی در ژانر های : #ماجراجویی #عاشقانه #هیجان هست

شخصیت های اصلی:

مرینت دوپنچنگ

مرینت دوپنچنگ

آدرین آگرست

آدرین آگرست

لیدی باگ

لیدی باگ

کتنوار

کتنوار

 

هاک ماث

هاک ماث

تیکی

تیکی

 

پلگ

پلگ

نورو

نورو

 


توضیحات فیلم:دو نوجوان فرانسوی به نام‌های مرینت و آدرین، به دو ابرقهرمان تبدیل می‌‎شوند تا در برابر تهدید افراد شرور و خطرناک، از شهر خود محافظت کنند و...

نویسنده ی میراکلس:زگ

کار گردان میراکلس : توماس آستروک



تاريخ : یکشنبه چهارم مهر ۱۴۰۰ | 6:31 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

...دقت کردید کلا کیلیپ میزارم😐💔🌸



تاريخ : یکشنبه چهارم مهر ۱۴۰۰ | 6:26 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

زیباست😐💔🌸⛅



تاريخ : شنبه بیست و هفتم شهریور ۱۴۰۰ | 15:35 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |


برای کد برو ادامه مطلب 

درضمن فک کنم لیاقت کامنت رو داشته باشیم☺



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۰ | 3:19 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

گیف لیدی باگ 

 


برچسب‌ها: گیف

تاريخ : شنبه بیستم شهریور ۱۴۰۰ | 14:26 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

به به🍓

زیباست🍎

قشنگ است 🍋

مال کریسمس بود 🍉

و در اخر یک میکس ایرانی ...و پایان🍍


برچسب‌ها: کلیپ

تاريخ : شنبه بیستم شهریور ۱۴۰۰ | 14:14 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

ترجمه:قهوه ؟چای؟یا من؟😂



تاريخ : شنبه بیستم شهریور ۱۴۰۰ | 14:6 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

این یکی هم بد نیست.....قابل قبوله🍒😐


برچسب‌ها: کلیپ

تاريخ : شنبه بیستم شهریور ۱۴۰۰ | 14:1 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

نمد چرا ولی عاشق این کلیپم😐🍓


برچسب‌ها: کلیپ

تاريخ : شنبه بیستم شهریور ۱۴۰۰ | 13:59 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

برای لیدیمون فقط طلب صبر ایوب میکنم😂



تاريخ : یکشنبه چهاردهم شهریور ۱۴۰۰ | 13:54 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

از این اخریه خوشم نیومد😑😐



تاريخ : یکشنبه چهاردهم شهریور ۱۴۰۰ | 13:51 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

مرینت 

استاد این درسمون هم یه خانوم پر از ارایش بود ....یعنی تا میتونست خودشو تو کرم و لوازم ارایش غرق کرده بود ......اخر من نفهمیدم اینقد ارایش میکنن صورتشون سنگین نمیشه .....والا جدیدا وقتی میخوان وزن بگیرن باید بگن خانوم ارایشتو پاک کن...چون خود این ارایش یه سه کیلویی میشه ....هعیی.....امروز چون روز اول بود .....همین دوتا کلاس رو داشتیم ....کوله هامون رو برداشتیم و راهی پارکینگ شدیم ....که ......
ویولت-جیغغغغغغغغغغغغغغغغ
مایا-خدایا..پ.پپرر...پرنسسسسمممممممم
مری-ا..ی..ن...هنو.ز...قسط...اخ.رش.مون.ده..بو..د.
مایا رفت سمت ماشین و یدفعه قرمز شد 
مری-چیشده؟
مایا-میکشمشون
رفت تو ماشین و قفل فرمون رو برداشت ...از اون ور هیولا ها رفتن سما پارکینگ اختصاصی ...مایا هم رفت دنبالشون 
ویولت-اگه نریم مایا میکشتشون 
مری-اگه بریم مارو هم میکشه 
ویولت-پس بشینیم سر جامون 
از پارکینگ صدای داد اومد ..،بدو بدو رفتیم تو که دیدیم مایا با قفل فرمون افتاده روی جون سه تا ماشین مدل بالا و داره پودرشون میکنه ....بلاخره ماشین هارو ول کرد و لبخند ملیحی زد و گفت 
مایا-حالا خوب شد 
و دنیل سرتاچ ادام ناباور به ماشین های پودر شده نگاه میکردن .....شیشه ها شکسته چراغ ها ترک خورده و ماشین ها کلی فرو رفتگی داشت سرتاچ داد زد 
سرتاچ-این چه کاریه دیوونه !
ادام-میدونید چراغ یکی از همین ماشین ها هم قیمت دارایی جد اباد تونه 
دنیل خونسرد گفت 
دنیل-اینجا پیدا نمیشد ..از کالیفرنیا سفارش داده بودیم ....ولی مهم نیست...خودتون رو مثل همین ماشین میکنیم 
و به فرو رفتگی ها اشاره کرد....دروغ چرا...مث سگ از این لحن خونسردش میترسم مایا با داد گفت 
مایا-زدین پرنسس منو رنگین کمون کردین و تلبکار هم هستین 
سرتاچ -نگران اون فرغون نباش ...میخوای بگم یکی بهترشو واست بخرن 
بعدم چشمکی زد ...بیخیال قهقهه ای زدن و سوار سالمترین ماشین شدن و از پارکینگ خارج شدن 
مایا-پسره ی ایکبیری ..،شما چرا خفه خون گرفتین ؟
ویولت-بغض تو گلومون داریم 
مایا:_خفه باو
بغض کرده به ماشینمون که در سمت چپش زرد در سمت راستش سبز سقفش صورتی در های عقب قرمز و ابی سپرش بنفش و جعبه اش قهوه ای شده بود نگاه کردیم و روی شیشه ارم هیولا ها بود .....به معنای واقعی گریم گرفته بود ....بابا این قسط اخرش مونده بود.....
ویولت -ای الاهی دستشون بشکنه ....نگا بچمو چیکار کردن 
مری-قسط اخرش مونده بود 
مایا -ای درد بگیری توهم ....هی قسط اخر قسط اخر میکنه 
مری-من با این ماشین تو خیابون نمیرمم 
ویولت -بریم تاکسی بگیریم 
مایا-بیاین تاکسی گرفتم ..،الان میرسه 

پایان 
نظرتون؟


برچسب‌ها: داستان, رمان عشق مخملی

تاريخ : جمعه دوازدهم شهریور ۱۴۰۰ | 16:3 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |


مرینت
وارد کلاس شدیم ...اومدیم روی صندلی های ردیف جلو بشینیم دانشجو های پشت سری اومدن جامون رفتیم ته کلاس بشینیم دانشجوهای جلویی اومدن روی جاهامون .....هر طرف میرفتیم فورا جامون رو اشغال میکردن با ایینکه کلی صندلی خالی داخل کلاس بود .....مایا دیگه قرمز شده بود ...اگه ولش میکردیم میرفت دانشجو هارو به رگبار میبست..
....پوف کلافه ای کشیدم .....برگشتم که گروه هیولا ها رو کنار در دیدم (دنیل ،سرتاچ ،ادام)دنیل به در تکیه داده بود اخم داشت ولی چشماش میخندید شیطنت خاصی توی چشماش لونه کرده بود سرتاچ هم با شرارت نگاهمون میکرد و اما ادام دستاش توی جیبش بودن و خونسرد با یه پوزخند گوشه ی لبش نگاهمون میکرد ........مایا عصبی غرید 
مایا-کار ،کاره خوده پلیدشوه نگاه اون بزمچه چطوری نگام میکنه
و به سرتاچ اشاره کرد 
ویولت-من با مایا موافقم نگاهشون کن اخه ...،ضایعست کار خودشونه ...بعد مگه امیلیا نگفت اینا به بچه های دانشگاه بگن بمیر میمیرن ....
مری-اوهوم ...،کار خودشونه ....ما هم میدونیم چیکار کنیم 
رفتیم سمت همون دخترای عشوه ای (جی اف هیولا ها)اسم اولیشون سوفیا بود دومی الوییا سومی هم ابی گیل ...کیف سوفیا  رو انداختم وسط سالن 
مایا و ویولت هم به تبعیت از من همینکار رو کردن وقتی هم که رفتن کیفاشون رو بردارن نشستیم روی صندلی هاشون .....اومدن حمله کنن سمتمون که هیولا ها گرفتنشون دنیل خونسرد گفت
دنیل-حیف نیست بخطر ۶ دختر جیغ جیغو سر درد بگیریم؟
بعدشم اون افاده ای هارو انداختن گوشه اونام یه چشم غره اساسی بهمون هدی عدادن  هیولا ها هم رفتن روی صندلی های ته کلاس 
نقششون فقط این بود که مارو حرص بدن حتی اون دخترا هم واسشون مهم نبودن
نشستیم با مایا و ویولت شروع کردیم به فحش دادنشون


پایان
نظرتون؟


برچسب‌ها: داستان, رمان عشق مخملی

تاريخ : شنبه ششم شهریور ۱۴۰۰ | 16:48 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

سلام

بچه ها من اوایل توی این وب یه خواننده بیش نبودم ☺

این وبلاگ محشر بود 😍ولی بعد از چند وقت وبلاگ افت کرد😢

طوری که شاید دو هفته ای یک بار یه پست جدید میدیدم😤

بخاطر همین نویسنده شدم😊تا با فعالیت من بقیه نویسنده ها هم بلند بشن😇

ولی از موقع که نویسنده شدم حتی اگه شده روزی یه پست جدید میزارم😅

ولی هیچ کدوم از نویسنده ها جز چندتایی اونم به صورت جزعی پست نمیذارن😥

میتونید پایین  پست ها رو نگاه کنید همشون رو فقط خودم میزار😰وقتی میام تو وب فقط پست های خودمو میبینم😭ولی من بازم تازه کارم و کلی از چیزا رو نمیدونم و بلد نیستم😢

 هیچ کس دلسوز این وب نیست😭اما بازم به این وب امید دارم☺میدونم اگه نویسنده ها بلند بشن این وب دوباره سرپا میشه 😊پس لطفا بلند بشید 😅و نذارید بازدید کنندن ها روز به روز کمتر بشت☺



تاريخ : شنبه ششم شهریور ۱۴۰۰ | 15:28 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

به احتمال ۹۹٪+۱درسته

نظر شما چیع؟


برچسب‌ها: تعوری

تاريخ : شنبه ششم شهریور ۱۴۰۰ | 15:19 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

یک کمیک بسی زیبا😍

البتع نمبدونم کامله یا نه😶

امیدوارم خوشتون بیاد😘


برچسب‌ها: کمیک

تاريخ : شنبه ششم شهریور ۱۴۰۰ | 15:7 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

منو خلاصم کنیدددددد😤😑😦

این چرا اینقده خنگهههه؟



تاريخ : شنبه ششم شهریور ۱۴۰۰ | 14:57 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

میراکلس بسیار اموزندن میباشد😂😍



تاريخ : پنجشنبه چهارم شهریور ۱۴۰۰ | 14:50 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

بااین دوتا من قلبم درد گرفتتتتت



تاريخ : پنجشنبه چهارم شهریور ۱۴۰۰ | 14:35 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |


برچسب‌ها: عکس نوشته غمگین

تاريخ : پنجشنبه چهارم شهریور ۱۴۰۰ | 14:33 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

مرینت
با حرف های امیلیا کلا تو هنگ بودیم و امیلیا با نیش باز نگاهمون میکرد که مایا با لبخند سکته زده ای گفت مایا-گاومون زایید.......
ویولت با لحنی ترسیده بدتر از مایا در ادامه حرفش گفت
ویولت-اونم شیش قلو
منم که اصن به چیز خوردن راضی شده بودم گفتم 
مری-خشتکمون رو پرچم میکنن ..
همون موقع گروه هیولا ها رسید و به ما نگاهی کردن که نیشمونو جوری شل کردیم که هر سی و دو تا دندونمون مشخص شد  نگاهشون قشنگ زیر نویسش این بود :::::وقتی از دانشگاه شوتتون کردیم بیرون اونموقع نیشتون رو شل کنید:::::بعدشم رفتن  میز پشتی ما صندلی هارو کشیدن و لم دادن روشون که سه تا دختر با لباس های فوق زننده و ارایش غلیظ داشتن .......دختر اولی یه شرتک پاره پوره لی کوتاه با تاپ ابی  لی مانند تنگ وکوتاه که روش شکل یه قلب سفید بود و کفش های پاشنه بلند ابی پوشیده بود موهاشم  که دم اسبی بود...
دختر دومی هم نیم تنه سفید و دامن کوتاه قرمز جیغ کفش های نیم بوت پاشنه دار قرمز با موهای بافته شده 
دختر سومی هم که اصن استغفرالله هیچی نمیپوشید بهتر بود یه نیم متر پارچن انداخته بود دورش
ارایشم که نمیشه گفت باید گفت بتونه کاری بس که مالیده بودن 
رفتن یمت پسرا و به ترتیب خودشون انداختن روی دنیل ..سرتاچ..ادام...انتظار داشتم بندازنشون اونور ولی ریلکس نشستن 
که ویولت گفت
ویولت-اینا کین ؟
امیلیا هم با حرص گفت 
امیلیا-معرفی میکنم ....چندش ترین..لوس ترین،..عشوه ای و افاده ای ترین دخترای دانشگاه
مری-دوست دختراشونن؟
مایا-په نه پ برادر زاده هاشونن بهشون میگن....
صداشو کلفت کرد گفت
مایا-عامویی بیاین بپرین بغل عمو 
امیلیا-خخخ....ولی در اصل محل سگ بهشون نمیدن فقط برای گذورندون شبشون بدرد میخورد
ویولت-نگووووووو.....زشته دختره ی چش سفید 
مایا-متوجه هستید کلاس بعدی شروع شد ؟
مری-_اوه خوب شد گفتی بهتره بریم 
و رفتیم سمت کلاسمون .......

پایان 
نظرتون؟


برچسب‌ها: داستان, رمان عشق مخملی

تاريخ : چهارشنبه سوم شهریور ۱۴۰۰ | 22:50 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

یا خدا ....!

این دیگه چیههه؟

گرخیدممم!.......



تاريخ : چهارشنبه سوم شهریور ۱۴۰۰ | 14:59 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

با اینکه دوسش ندارم ولی راضی به مرگش نیستم.😂😅



تاريخ : سه شنبه دوم شهریور ۱۴۰۰ | 15:26 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

فکم با زمین اصابت کرد😐

این دیگه چیه؟😂



تاريخ : سه شنبه دوم شهریور ۱۴۰۰ | 15:24 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

​​​

کدومشون؟

خودم که اولی😂



تاريخ : دوشنبه یکم شهریور ۱۴۰۰ | 13:49 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

استغفرالله......خدا کنه هیچ وقت اتفاق نیفته

کیا دوس دارن بوسه ادریگامی اتفاق بیفته؟



تاريخ : دوشنبه یکم شهریور ۱۴۰۰ | 13:41 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

وای خدااااا.....ٔ.فقط کلویی رو😂

خدا سازندشو خیر بده......روحمو شاد کرد😂



تاريخ : دوشنبه یکم شهریور ۱۴۰۰ | 13:38 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

مرینت

با صدای  ```خسته نباشید ```این استاد بد اخلاق که فهمیدیم اسم فامیلیش ```ویلیام جونز``` هست (اه..چه اسم فامیلیییی)از روی صندلی هامون بلند شدیم من که فجیع گشنم بود مایا و ویولت امروز یچی کوفت کرده بودن ولی من بدبخت بی خانمان هیچی نخورده بودم بخاطر همین حمله کردم سمت در تا برم بوفه و یچیزی کوفت بنمایم .....که خوردم به یکی از اون پسرا (همون اولیه) ....سر سری معذرت خواهی کردم و خواستم برم که محکم بازومو کشید و با غضب گفت 
-کجااا؟الان تن کثیفت خورده به کتم ....خودت باید بشوریش 
به دانشجو ها نگاه کردم همشون ترسیده به این غول بی شاخ دم نگاه میکردن 
منم عصبی بهش توپیدم
مری-هویییی......اخوی فک کردی کی هستی هان؟.....
انگشت سبابه ام رو روی عضله هاش کشیدم و گفتم 
مری-این عضله هاتم با کلی امپول دارو هست......پسرک پلاستیکی 
با این حرفم  چشمای یخیش (ابی خیلی روشن که به رنگ یخ میخوره)قرمز شده بود و دود از کلش بلند میشد ....و اونم ن گذاشت نه برداشت یه سیلی محکم زد به گوشم که سرم به چپ متمایل شد ......هنوز تو شوک بودم.....که مایا ویولت عصبی خیز برداشتن سمتش که دوستاش یقه شونو گرفتن و مایا شروع کرد به فحش دادنشون ویولت هم شروع کرد به نفرین
مایا-پسره ی سانسور ....بیییییییییبببببببب(خیلی فوش رکیکی بود )اونم (پسر دومیه)انداختش زمین و لقدی زد تو کتفش از اون ور هم ویولت جفتک میپروند و نفرین میکرد 
ویولت-ولم کن .....پسرک گوسالع....اگه ولم نکنی ایشالله ابولفضل بزنه به کمرت به ۳۱۳قسمت نامساوی تقسیم بشی
پسر سومیه هم دست ویولت رو برد پشتش و پیچوندش که ویولت اخی گفت 
انگار تازه به خودم اومدم و گفتم 
مری-دست کثیفتونو بهشون نزنین 
این پسرک دیوونه هم منو برد به دیوار تکیه داد و اروم توی لاله ی گوشم زمزمه کرد 
-سند مرگتونو امضا زدین 
و رو کرد سمت پسر دومیه که با مایا درگیر بود و گفت -سرتاچ کافیه 
که پسر سومیه مشتی حواله ی ویولت کرد گفت 
-شما برین من اینو ادب میکنم میام 
پسر اولیه -حیف وقتت نیست؟
پسر دومیه (سرتاچ)-وقتتو برای ادمای با ارزش بذار 
اون پسره هم ویولت رو ول کرد و دنبال دوستاش از در کلاس خارج شد و منم فحش رکیک زیر لبی بهش گفتم رفتم دست ویولت و مایا رو گرفتم و گفتم
مری-الاهی بمیرن.....نگاه زدن اش لاشتون کردن 
مایا پوکر گفت 
مایا-ممنون 
ویولت هم زیر لبی فحششون میداد 
دانشجو ها هم که انگار فیلم سینمایی شون تموم شده قصد رفتن کرد فقط چندتایی شون گفتن
-بد کردین باهاشون لج افتادین
داشتیم میرفتیم بوفه که یه چیزی مث گلوله بینمون شلیک شد نگاهش کردم دختر مو نارنجی با صورت کک مکی بود با هیجان گفت 
-وایییی..../شما جلوی هیولا های دانشگاه ایستادید
مایا-هیولاااا؟
دختره گفت _بریم بشینیم براتون بتعریفم.....راستی منم امیلیا هستم 
مایا-خوشبختم....من مایا هستم
ویولت-از اشناییت خوشحال شدم ..../منم ویولتم
مری-امیدوارم دوستای خوبی بشیم......منم مرینتم
امیلیا-همچنین
و رفتیم سر میز نشستیم کیک با قهوه سفارش دادیم کع تا اوردنشون ویولت و مایا عین گرسنگان سومالی بهشون حمله کردن خوبه من هیچی نخوردما 
از امیلیا پرسیدم
مری_خب بگو
کنجکاو به امیلیا نگاه کردیم که شروع کرد به تعریف 
امیلیا-خب این سه تا پسر هیولا های دانشگاه هستنن....پدراشون سرمایه گذارای دانشگاعن خودشونم جذاب ترین پسرای دانشگاه توی این دانشگاه کسی جرعت نمیکنه رو حرفشون حرف بزنه بیشتر رنگ های تیره میپوشن و خیلی سگ اخلاقن باهات لج کنن کارت زاره ....و پولشونم از پارو بالا میره بابای دنیل(پسر اولیه)یکی از بزرگترین کارخونه دار های تورنتو هست و اون دورگه هست از مادر ترک و پدر کانادایی ........بابای سرتاچ هم (پسر دومیه)یکی از بزرگترین تاجر های فرشه اونم  مامان باباش امریکایی هستن و مقیم کانادا هستن و بابای ادام (پسر سومیع )یکی از بهترین هتل دار ها چندین هتل در جای جای کانادا داره اون اونم در اصل کانادایی هست ..........اهان دوست دخترم که هفته ای ۲۰تا عوض میکنن......اگه با کسی لج بشن حتی شده بکشنش یجوری راضی به چیز خوردنش میکنن ...............

 

::::::

خب پایان این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه 

فقط یخورده بزن بزن شد😂

::::::
پایان
نظرتون ؟
 


برچسب‌ها: داستان, رمان عشق مخملی

تاريخ : دوشنبه یکم شهریور ۱۴۰۰ | 2:13 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

مرینت

رسیدم دانشگاه رو به نگهبان بوقی زدم و بعد از چک کردن کارت های دانشجوییمون اجازه داد بریم داخل 
رفتیم پارکینگ دانشگاه که متسفانه جای مگس هم نبود بس که پر بود ........مجبوری ماشینمو یجا چپوندم .......موقع پیاده شدن ویولت از بین ماشینا بزور خودشو انداخت بیرون ......مایا هم از توی پنجره ماشین پرید بیرون منم از روی سپر ماشین یع بنده خدایی پریدم.....و یولت با پرستیژ خاصی عینکشو زد رو چشمش که مایا گفت 
مایا-اسلایتت تو حلقم 

ویولت با چشمای وزغی نگاهش کرد که من گفتم 
مری-جانممممممم؟اسلایتتتتتت؟.خاک بر سر بی پرستیژت کنن اون استایله نه اسلایت 

مایا-همون بابا 
ویولت-افتخار میدید خفه شید
دیگه لال شدیمو رفتیم سمت دانشگاه که با دیدنش فکم جر خورد
مایا-این دانشگاهه په دانشگاه ما چی بود 
ویولت-در مقابل این طویله بود احیانا
مری-ببندید جلسه اولی دیر کردیم 
با دو خودمون رو رسوندیم طبقه دوم بدون در زدن در کلاسو باز کردم که استاد که مرد جوون و خوشگلی هم بود مکث کرد گفت 
-خانوم نسبتا محترم مگه اینجا طویله است 
عصبی شدم ....بخاطر رفتار ادرین هنوز که هنوزه هر مردی که سعی کنه صداشو برام ببره بالا و عصبیم کنه حسابی پاچشو میگیرم ...رو به مرده گفتم 
مری-اره اینجا طویلس اومدم از ......
رو کردم سمت خودش و ادامه دادم 
مری-گاو ها و........
رو کردم سمت دانشجو ها و گفتم 
مری-گوسالع ها دیدن کنم 
استاد رو بهم توپید
-حیف که جلسه اوله بشینید سر جاتون 
کولمو رو دوشم جا به جا کردم و رفتیم روی صندلی های ردیف اخر نشستیم 

دوباره در بی هوا باز شد و ایندفعه سه تا پسر بسییییییی جذاب اومدن داخل ........اولی کت تک چرم صورمه ای و بولیز مشکی که دوتا  با گردنبند چرم مشکی که ازین نمیدونم چی چی یا بهش وصل بود شلوار جین صورمه ای و نیم پوت های مشکی پوشیده بود موهاشم شلخته ریخته بود تو صورتش اخماشم که ماشالله زمینوو جارو میکرد .........دومی هم که بولیز سفید که دوتا از دکمه هاش باز بود و عضله هاش کاملا در معرض دید بود..... با کروات مشکی که شل بسته بودش ........شلوار جین مشکی کتونی های مشکی...... اینم که اخماش توهم بود بدجورررر .......سومی هم که تیشرت مشکی با شلوار جین سفید و ال استارای نشکی پوشیده بود با دستبند های  چرم مشکی جورباجور اخماشم مث اون دوتا فقط با فرق اینکه یه رخمم کنار پیشونیش داشت.....هم زمان کوله های مشکی شونو روی دوششون جابه جا کردن و....محل سگ به استاد ندادن و نشستن روی صندلی های اخر کلاس 
استاد بر خلاف ما رو بهشون با لبخند  کفت 
-خوش اومدید 
و ادامه درسو داد که مایا با حرص گفت 
مایا-جانممم؟...چی شد؟
ویولت-برای ما که مث سگ پاچمونو میگرفت ولی برای اینا با لبخند ملیح خوشامدم میگه 
مری-ول کنین ...احتمالا ازون سوگولی ها هستن 
مایا-بنظر من صاحب دانشگاهن 
ویولت-حتما
:::::::::::::::::
خب شخصیت های جدید داریممممممممم
راستی در مورد اسم پسرا کنجکاو نشدید؟
بگممممممم!؟
اسمشون........نمیگم سوپرایزه.😂
راستی پارتشو خدایی طولانی دادم ناراضی نباشید😳
:::::::::::::::::

پایان
نظرتون ؟


برچسب‌ها: داستان, رمان عشق مخملی

تاريخ : شنبه سی ام مرداد ۱۴۰۰ | 23:16 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

چرا من اینقد فعالممم،؟



تاريخ : شنبه سی ام مرداد ۱۴۰۰ | 3:1 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |



تاريخ : شنبه سی ام مرداد ۱۴۰۰ | 2:55 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |

تمام

بای😘​​​​


برچسب‌ها: شیپ های مختلف

تاريخ : شنبه سی ام مرداد ۱۴۰۰ | 2:40 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |