شب بود هاکماث خودشو شرور کرده بود لیدی باگ دیگه کم اورده بودمن کت نوار لید باگ یه جا قایم شدیم شب بدی بود اون شرور اینقدر قوی بود که دختر کفشدورکی نا امید شده بود ولی اون به منیه معجزه گر داد معجزه گر روباه من به اون ها خیلی کمک کردم لیدی باگ و کت نوار ناراحت بودن یه دفعه هاکماث شرور خودشو نشون داد لیدی باگ با سرعت یویو شو سمتش پرت کرد اما هاکماث که شرور شده بود مثل سنگ بود هیچکس نمی تونست بهش دست بزنهلید باگ ازمن کمک خواست کت نوار هم پنجه برنده شو فعال کرد و یهحا قایم شد لیدی باگ از من خواست که خیالات درست کنم من هم الکی خیال اینکه دختر کفشدوزکی داره میره ومعجزه گر شو بهش میده نشوندادم اون خواست بهمعجگزه گر خیالی درست بزنه وبرش داره لیدی باگ باخوشحالی گفت آکومای اون تو اون عصا هست که پشتشه حواس هاکماث بخاطر اون معجزه گر خیالی پرت بود و گربه سیاه از پشت اون به عصاش پنجه برنده زد و اکوما بیرون رفت و شرارتو خنسا کرد اما همه از دیدن اون صحنه تعجب کردن دیدن کهه هاکماث اقای اگرست بابای ادرین بوده و گربه سیاه اونقدر تعجب کرد که به خونه رفت و با خودش حرف زد لیدی باگ همش میگفت برا چی اینقدر ناراحتی و کت نوار ساکت می موند اما تا وقتی که اونا فکر کردن هاکماث عوض شده و یکی دیگه معهجزه گر شو برده ولی اینطور نبود😳
خب دوستان گرامی
تریلر قسمت هشتم رو اوردم
حداقل بیا یکم این تریلر رو بخون ببین چی هست
شاید خوشت اومد
از نظر خودم داستانم حرف نداره!
حالا یکم ناخونک بزن ببین چی شده

ادامه مطلب
سلامی گرم به تمامی شما عزیزانی که دارید این![]()
مطلب رو می خونید!![]()
با یک قسمت دیگه از داستان نبرد معجزه آساها در کنار شما![]()
می باشیم. و انتظار افتخار حضور شما در این مطلب را می کشیم!
اگه تا حالا این داستان رو نخوندید اینبار یک ناخونک کوچولو بهش
بزنید! شاید خوشتون اومد و ازش لذت بردید!![]()
من تمام تلاش خودم رو می کنم تا این داستان خیلی جالب باشه
و همه از خوندنش لذت ببرن!![]()
بپر ادامه مطلب...

ادامه مطلب
سلام دوستان! چطورید؟ خوشید؟ سلامتید؟![]()
پارت شیشم رو گذاشتم!![]()
این دیگه ته جذابیت و گیرایه!![]()
اگه تا حالا داستانامو نخوندی اینبار بخون! حرف نداره!![]()
البته تعریف از خود نباشه، ها!!!!![]()
سعی کردم اینبار محشر باشه چون خیلی نظر دادید و من![]()
به احترام شما سعی کردم این پارت رو جوری درست کنم![]()
که همه لذت ببرن!![]()
اگه همیشه زیاد نظر بدید اینجوری داستان می دهم![]()
برید ادامه...

ادامه مطلب
سلام چیه؟ چطونه؟ قرنطینه اید تو خونه؟![]()
نظرات رو خیلی سریع بهم دادیم. برای همین ایکی ثانیه ای![]()
پارت بعدیو نوشتم! ![]()
این قسمت عالییییییییییییییییییه![]()
اگه نخونیش نصف عمرت بر فناست![]()
بپر ادامه....

ادامه مطلب
عجب! من 16 فروردین پارت قبلیو نوشتم و منتظر ده نظر بودم!![]()
و تازه امروز که 4 اردیبهشت هست شده ده نظر!![]()
به هر حال من تا نظراتی که می خوام پر نشه پارت بعدیو نمی دم!![]()
در این باره اطمینان تام و تمام داشته باشید!![]()
حالا که ده تا شد ادامشو گذاشتم!![]()
بپر ادامه...![]()

ادامه مطلب
این یکی اصلا ادبی نیست
اما اطمینان داشته باشید داستان بعدی
از شکسپیر کمتر نیست
امیدوارم لذت ببرید![]()
برید ادامه![]()
اینبار فرق می کنه![]()

ادامه مطلب
بله بله اینم ادامه
حالا حالا هم دنبال پایانش نباشید![]()
و البته اطمینان هم نداشته باشید آدرین و مرینت به هم
می رسن یا نه
مگه اینکه ذهنمو بخونید![]()
برید ادامه تا ادامشو ببینید![]()

ادامه مطلب
نمی دونم چی شد ولی یکدفعه از ناکجاآباد یک فکری به سرم زد یه داستان بنویسم.
برا همین نوشتم![]()
می تونید تو ادامه مطلب ببینید![]()
و البته اینم بگم من زیاد استعداد داستان نویسی ندارم![]()
اما ادبی داستان می نوسم![]()
حالا اگه داستان دوست داری برو ادامه![]()

ادامه مطلب
.: Weblog Themes By Pichak :.
