
مرینت
رسیدم دانشگاه رو به نگهبان بوقی زدم و بعد از چک کردن کارت های دانشجوییمون اجازه داد بریم داخل
رفتیم پارکینگ دانشگاه که متسفانه جای مگس هم نبود بس که پر بود ........مجبوری ماشینمو یجا چپوندم .......موقع پیاده شدن ویولت از بین ماشینا بزور خودشو انداخت بیرون ......مایا هم از توی پنجره ماشین پرید بیرون منم از روی سپر ماشین یع بنده خدایی پریدم.....و یولت با پرستیژ خاصی عینکشو زد رو چشمش که مایا گفت
مایا-اسلایتت تو حلقم
ویولت با چشمای وزغی نگاهش کرد که من گفتم
مری-جانممممممم؟اسلایتتتتتت؟.خاک بر سر بی پرستیژت کنن اون استایله نه اسلایت
مایا-همون بابا
ویولت-افتخار میدید خفه شید
دیگه لال شدیمو رفتیم سمت دانشگاه که با دیدنش فکم جر خورد
مایا-این دانشگاهه په دانشگاه ما چی بود
ویولت-در مقابل این طویله بود احیانا
مری-ببندید جلسه اولی دیر کردیم
با دو خودمون رو رسوندیم طبقه دوم بدون در زدن در کلاسو باز کردم که استاد که مرد جوون و خوشگلی هم بود مکث کرد گفت
-خانوم نسبتا محترم مگه اینجا طویله است
عصبی شدم ....بخاطر رفتار ادرین هنوز که هنوزه هر مردی که سعی کنه صداشو برام ببره بالا و عصبیم کنه حسابی پاچشو میگیرم ...رو به مرده گفتم
مری-اره اینجا طویلس اومدم از ......
رو کردم سمت خودش و ادامه دادم
مری-گاو ها و........
رو کردم سمت دانشجو ها و گفتم
مری-گوسالع ها دیدن کنم
استاد رو بهم توپید
-حیف که جلسه اوله بشینید سر جاتون
کولمو رو دوشم جا به جا کردم و رفتیم روی صندلی های ردیف اخر نشستیم
دوباره در بی هوا باز شد و ایندفعه سه تا پسر بسییییییی جذاب اومدن داخل ........اولی کت تک چرم صورمه ای و بولیز مشکی که دوتا با گردنبند چرم مشکی که ازین نمیدونم چی چی یا بهش وصل بود شلوار جین صورمه ای و نیم پوت های مشکی پوشیده بود موهاشم شلخته ریخته بود تو صورتش اخماشم که ماشالله زمینوو جارو میکرد .........دومی هم که بولیز سفید که دوتا از دکمه هاش باز بود و عضله هاش کاملا در معرض دید بود..... با کروات مشکی که شل بسته بودش ........شلوار جین مشکی کتونی های مشکی...... اینم که اخماش توهم بود بدجورررر .......سومی هم که تیشرت مشکی با شلوار جین سفید و ال استارای نشکی پوشیده بود با دستبند های چرم مشکی جورباجور اخماشم مث اون دوتا فقط با فرق اینکه یه رخمم کنار پیشونیش داشت.....هم زمان کوله های مشکی شونو روی دوششون جابه جا کردن و....محل سگ به استاد ندادن و نشستن روی صندلی های اخر کلاس
استاد بر خلاف ما رو بهشون با لبخند کفت
-خوش اومدید
و ادامه درسو داد که مایا با حرص گفت
مایا-جانممم؟...چی شد؟
ویولت-برای ما که مث سگ پاچمونو میگرفت ولی برای اینا با لبخند ملیح خوشامدم میگه
مری-ول کنین ...احتمالا ازون سوگولی ها هستن
مایا-بنظر من صاحب دانشگاهن
ویولت-حتما
:::::::::::::::::
خب شخصیت های جدید داریممممممممم
راستی در مورد اسم پسرا کنجکاو نشدید؟
بگممممممم!؟
اسمشون........نمیگم سوپرایزه.😂
راستی پارتشو خدایی طولانی دادم ناراضی نباشید😳
:::::::::::::::::
پایان
نظرتون ؟
برچسبها: داستان, رمان عشق مخملی
.: Weblog Themes By Pichak :.
