یکهو گفتم : احیانا اسم اون کوامی تیکی نبود ؟؟

همشون چشاشون گرد شد و گفتند : تو از کجا میشناسیش ؟؟!!!

گفتم : اون الان کوامی یکی از معجزه گر های اصلیه ، معجزه گر کفشدوزک ، اون تو همین شهره 

همشون جا خوردن !!!

گفتم : یه سوال ، چرا من باید از خودم محافظت کنم ؟؟؟ یه صدایی میگفت که باید از خودم محافظت کنم !!

کوامی زرد گفت : در واقع اون ما بودیم ، چون تو معجزه گر بودیم صدامون عجیب بود و ضعیف 😐 راستی تو الان تو خطر بزرگی هستی !!!

گفتم : چرا ؟؟

کوامی صورتی گفت : تو چاقوی تاریکی خوردی !!!!

گفتم : خب آره 

ادامه داد : اگه یه وقتی مه سبز دیدی ، زود جلوی بینی تو بگیر و تبدیل شو 

گفتم : چطوری ؟؟

گفت : کافیه بگی " رینبوز ترسفورم می " ( Rainbows transform me) 

گفتم : آها ... 

بعد ادامه دادم : اگه اینکار نکنم چی میشه ؟؟؟ قدرت شما چیه ؟؟؟

کوامی بنفش گفت : ما قدرتمون مقاومت در برابر هر چیزیه !!! اگه ای کار رو انجام ندی ، تبدیل به فرشته تاریکی میشی و بیهوش میشی 😐

گفتم : آهان ...

از زبان آدرین 💚💀

افتادم رو تختم 😥😥

ای خدااااااااااااا 😣😣 چقدر این دختر با احساس بقلم کرد 😞😞 بعد من با حماقت چاقوی تاریکی رو کردم تو شکمش 😫😫

پلگ گفت : خخخخخخخخ ، حالا که این کارو انجام دادی پشیمونی ؟؟؟! 😏😏

گفتم : پلگ آخه من که نمیدونستم ☹☹

😔😔


ببخشید این پارت کم بود 😁😁

مشق زیاد داشتم 😕😕

حالا هر کس داستانم رو دوست داره و خواننده اش هست ، تو کامنتا بگه 😁😁



تاريخ : سه شنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۰ | 22:32 | نویسنده : ⫷♔𝐉𝐀𝐍𝐀𝐍ツ⫸ |