بعد گفت : بای بای 👋🏼

خواست بره که مچ دستشو گرفتم 

گفتم : کیتی ...

گفت : جانم ...

( پرل : این عقل کی میخواد بیاد تو اون کله ات ؟؟؟ من : وقت گل نی !! پرل : 😐 من : مزاحم خواننده ها نشو پرل . )

گفتم : ازت یه درخواستی دارم 

گفت : گوش می‌کنم ...

گفتم : نمیخوام دوباره بخاطر خودم و کارای مسخرت از دستت بدم ...

گفت : اممممم ، مثلا چی ؟؟

گفتم : اون فداکاری هایی که میکنی ، من حاضر نیستم تو توی خطر بیوفتی و من هم آسون و راحت شر و تمومش کنم ...

گفت : الان اگه تو نبودی ، گربه کوچولوت هم اینجا نبود 😉

بعدش پرید رفت 😔😔

تو دلم گفتم : ای کاش وجودم متعلق به اون بود 🥺🥺 ای کاش قلبم واسه اون میتپید 🥺🥺 ای کاش عاشقش بودم 🥺🥺

یه چیزی میگم که کاملا درکم کنید 👇🏼

اون که این همه عاشقم بود و من هی ردش میکردم ، الان خودم بیام این کارو بکنم ؟؟؟؟

نه نمیشه 🥺🥺

من نباید عاشق دوستم باشم 😔😔

چون اون فقط یه دوسته ☹☹

( پرل : اون چاقوی من کووووووووو ؟؟؟؟؟ جانان کجایییییییییییییی ؟؟؟؟؟؟؟ بیا ببین این چی میگههههههههههههههههه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ )

برگشتم خونه آدرینا و به حالت اول برگشتم 🙁🙁

گفتم : آدری 

آدرینا : بله عزیزم ؟؟

مرینت : فکر کنم عاشق کت نوار شدم !!!

آدرینا : وات ؟؟؟؟؟؟ وات ده *** ؟؟؟؟؟؟ ای تو رو خدا مرینت بس کن تمومش کن 🤣🤣😫😫

مرینت : خیلی هم بخاطرش نا امید شدم 😞😞

یکهو صورت آدرینا از خوشحالی به غمگینی تغییر کرد 😐😐

یکهو مرموز شد 😏😏😏

گفت : یه فکری دارم ماری 😏

گفتم : چه فکری ؟؟؟؟

گفت : بیا در گوشت بگم 🥰

از زبان آدرین 💚💀

واقعا روحم اون موقع آرام آرام بود 😌😌

عاشق دختری ام که همین چند دقیقه پیش واسم نگران شد 😍😍😍❤❤❤

/////////////////////////////////////////////////////////

امروز پارت بعدی رو میدم 😇😇

منتظر باشید 💛💚❤



تاريخ : چهارشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۰ | 9:40 | نویسنده : ⫷♔𝐉𝐀𝐍𝐀𝐍ツ⫸ |