آدرینا: پدر من واقعا نمی فهمم چرا مارو تو خونه زندانی میکنی مگه من و آدرین چه هیزم تری به شما فروختیم🤨
گابریل: شما ها اجازه بیرون رفتن ندارید چون شما ها بچه های من هستید
آدرینا : هه.. هه😏(پوز خند می زند) مگه بچه های شما کی هستن نکنه فرزندان مسیحن .... نه پدر ما هم مثل بقیه انسان ها هستیم مثل بقیه بچه ها😶
آدرین: بس کن 😩 آدرینا: بس نمیکنم😫
آدرینا: به هر حال پدر فردا ما به مدرسه میریم چه بخواین چه نخواین😪
(وجی: یه سوال مگه نباید حتما اولیا تو مدرسه بچه رو ثبت نام کنن پس این چی میگه .🤔 من:خودمم نمی دانم وجی جان😑. وجی: خسته نباشی گلم🌹)
بریم آدرین!
دراتاق آدرینا از زبان خودش
از اون روز تصادف بعد از پیدا کردن اون جوهرات دیگه پدر، پدر قبلی نبود😔
اون تصادف زندگی مارو به کل به هم ریخت😞
واقعا بحث با پدر خسته کننده اس بهتره بخوابم😪
در خواب آدرینا
آدرینا: پدر خیلی جالب بود!!😇
گابریل: چی عزیزم؟؟🧐
آدرینا: سفر مون به چین🛣️🚗
آدرین: درسته پدر وقتی برگشتیم لطفا من رو تو کلاس زبان چینی ثبت نام کنید .☯️
گابریل: درسته خیلی خوب بود اما قراره بهتر از این بشه⚜️
خواهر برادر هم زمان: منظورتون چیه؟؟🤷🏻♀️🤷♂️
امیلی: یعنی این که قراره به کوهستان های شمالی شانگهای بریم😊
اونجا قبلا معبد تاریخی بزرگی بوده🏛️
آدرین و آدرینا: بزن قدش🙌🙌🏻
گابریل: خیلی خوشحال نشید چون قراره از سرما بلرزید😂
😄
اما زمانی که نزدیک معبد بودند⛪
ناگهان ماشین می لغزد و به پایه کوه برمیخورد🚘🏔️
در همین هین زمانی که آدرینا بی هوش بوده شخصی او را صدا می زنه و میگه😊
بلند شو بلند شو بلند شو
آدرینا وقتی چشم هاش رو باز میکنه..
از زبان آدرینا
وقتی که بیهوش بودم یه نفر صدام میزد
بلند شو بلند شو
اما وقتی که چشمام رو باز کردم
فهمیدم که چه اتفاقی افتاده
اول از همه آدرین رو صدا زدم
آدرین... آدرین ...😥
آدرین: اهههه اههه🙍♂️ چه اتفاقی افتاده
آدرینا: داداشی خوبی صدا من رو میشوی دستم رو حس میکنی😟
وقتی که دستش رو میگیره متوجه میشه که دست اون زخمی شده😱
-اوه خدای من دستت زخمی شده باید پانسماش کنم😱
- نه ..نیازی نیست مادر و پدر .... اونا مهم ترن🙂
- اما😓
- اما بی اما😟
- باشه....😔
آدرینا: مادر پدر ... مادر پدر😥
گابریل: چی شده😕
آدرینا: اتفاقی نافتاده فقط کمی ماشین رانش کرده😪
مادر شما حالتون خوبه😧
امیلی: من خوبم نگران نباش😪
آدرینا : من برم جعبه کمک های اولیه رو بیارم🏃🏻♀️
وقتی رفتم جعبه رو از پشت ماشین بیارم متوجه طرح روی دستم شدم🌞
عجیب بود طرح یک خورشید بود بی خیال شدم ولی نذاشتم کسی متوجه بشه
دست آدرین رو باند پیچی کردم
پدر و مادرم از ماشین پیادم شده بودن
منم بعد از اون پیاده شدم
دیدم پدرم دو تا جواهر یک کتاب عجیب پیدا کرده بود
منم خیلی پیگیر نشدم
بیشتر درگیر طرح روی دستم بودم
.: Weblog Themes By Pichak :.
