از زبون مرینت :
-- امسال تصمیم گرفتم به ترسم غلبه کنم و توی
جامعه باشم.
به آینه نگاه گردم.
مطمئن نبودم کسی میشناستم یا نه
پس یه فکر شِیطانی!!!!!!!!!!!!😈
چون دیرم بود کیفم رو برداشتم و اروم اروم از پله ها
رفتم پایین و دیدم اتنه از اشپزخونه اومد بیرون و
داره سمت بازار میره
بیچاره اتنه که فکر میکنه ما انسانیم😐با فکر های
شَیاطینی که من میکنم یک حیوان در جلد یک
انسانیم !!!😏 ... عه خیلی فوحش دادم به خودم ،
باید برم کارم رو کنم
رفتم پشت سر اتنه و دستام رو گذاشتم رو
شونش ... اونم با ترس برگشت ... فقط دو تا راه
بود که میفهمیدی قیافت معلومه یا نه
1 - اگر میومد میزد تو کَلَم یعنی میشناسم😐
2 - اگر جیغ و داد میکرد و کل خونه رو به فنا میداد یعنی قشنگ خودم رو پوشوندم و کسی نمیشناسم
و اون تنها گزینه ای نبود جززززززززز
گزینه 2 … بزن کف قشنگه رو😌👏🏼
وجی : مری من چه غلتی کردم شدم وجدان تو؟؟😑
مرینت : خیلی هم دلت بخواد...من به این ناناصی🥰
وجی : با ذهنی اندازه نخود فرنگییـــــــ🙄
مرینت : نذار دهنم باز بشه هاااا🤬
وجی : غلت کردم گوه خوردم تو هیچی نگو که دیگه دهنم از اب های زیرزمینی رد میشه
مرینت : خوشمزه بود ؟🤔
وجی : چی؟😐
مرینت : اون گوهی که خوردی
وجی : الان مدرسه داری کل کل نمیکنم برو پی کارت😑
که یدفعه .....😱
.: Weblog Themes By Pichak :.
