پارت پنجم (رمان عشق مخملی)

مرینت

 

باحیرت گفتم 

 

مری-تو؟

 

ادرین-چرا،؟

 

اومدم بگم چون چ چسبیده به راه که با درک موقعیت کاملا خفه شدم 


همونطور که از سیگارش کام عمیقی میگرفت گفت

 

ادرین-با توام ؟.........چرا خفه شدی ؟.چراااااااااا؟

 

چرای اخرشو باداد گفت که گرخیدم و یه متر پریدم عقب 

و با من من گفتم 

 

مری- چ.چ.چی چرا؟

 

که کلافه گفت 

 

ادرین-چشات 

 

متعجب گفتم 

مری-چشام؟

 

ادرین -رو اعصابمه 

 

مری-هن ؟(وسط صحنه عاشقانه همین کم بود)

 

یه دفعه نگاهش رنگ غم گرفت گفت 

 

ادرین-لبات

 

مری-لبام:؟

 

ادرین -نمیذاره نفس بکشم 

 

دستمو محکم گذاشتم رو لبام و گفتم

 

مری-حالا میتونی نفس بکشی 

 

تک خنده ی جذابی کرد 

 

بعد یه دفعه خشمگین اومد جلو اون یه قدم میومد جلو من یه قدم میرفتم عقب که خوردم به دیواد و ادرین با یه دستش مچ دوتا دستام گرفت و گذاش بالا سرم دست دیگه اشم تکیه گاه خودش کرد 

 

عصبی از بین دندونای کلید شده اش غرید 

 

ادرین-اگه یک بار دیگه به این پسره لوکا نگاه کنی چشمای دوتاتون رو از کاسع در میارم 

 

اب دهنمو پر سر صدا قورت دادم با لکنت گفتم

 

مری-ب..باشه

 

ادرین-خوبع

 

یه دفعه کمرمو چنگ زد و لباشو روی لب هام گذاشت منم رفتم اون دنیا و برگشتم  .......نرم و اروم میبوسید

 

ولم کرد گفت

 

ادرین-تو مال منی 

 

منم که از بوسه اش شوکه شده بودم و اینکه اینجوری مث کیسه سیب زمینی منو بهم پاس میدادن عصبی شده بودم بهش توپیدم

 

مری-مگه من عروسکم ؟

 

خنده ای کرد و گفت 

 

ادرین-اره ...تو عروسک منی ...

 

بعدشم منو با کلی شوک و تعجب گذاشت رفت 


خدایا نکنه خوابم......یه نیشگون محکم از خودم گرفتم که جیغم رفت هوا ......وای خدا بیدارم .....اون ادرین بود؟؟.......وای دده هنوز تو شوکم 

 

 رفتم خونه و سریع پریدم رو رخت خوابم و خوابیدم

::::::::::::::::::::::::

میدونم یه خورده منحرفی شد ولی بازم معذرت 

نطرتون؟

::::::::::::::::::::::

 


برچسب‌ها: رمان عشق مخملی

تاريخ : شنبه شانزدهم مرداد ۱۴۰۰ | 0:29 | نویسنده : 🛸Eliche🛸 |