خودمو کنار کشیدم و ب ی نفر برخورد کردم ی دختر بود ی دختر مو سفید با چشمای (خودمم نمیدونم چه رنگه ،عکس میزارم ) با لب های سرخ و قدی بلند معذرت خواستم و وقتی نگاهش کردم لبخندی زد و دستنو گرفت و شروع ب دویدن کرد از این کارش تعجب کردم خیلی یهویی از فض  ی تنگ و خفه ی مدرسه خارجم کرد خم شده بودم و دستامو روی زانو هام گذاشته بودم و نفس نفس میزدم نگاهی بهش انداختم ،دوباره لبخند زد و سمتم دست دراز کرد ،دستشو گرفتم تند تند دستمو تکون میداد و گفت :سلاام ،من لیلیان فتر هستم میتونی لیلی صدام کنی ،خوشبختم . دستمو با سختی از تو دستش کشیدمو گفتم:من مارینت دوپان چنگم ،میتونی ماری صدام کنی ،همچنین ،بازم خندید ،این دختر چرا همش میخنده 

 

کمی باهاش حرف زدم دختر خوبی بود ،یادم اومد درمورد اون پسر بپرسم 

 

مارینت: عام..اون.پسر.. *چهره ی لیلیان جدی شد *

 

لیلی:ادرین اگرست 

 

مارینت:از کجا فهمیدی میخ..

 

لیلی:اون بوت کرد درسته

 

ماری:درسته

 

لیلی:اوه خدای من این خیلی بده ،عمم خوب گوش کن عزیزکم اصلا بهش نزدیک نشو باشه؟ بهشم فکر نکن

 

مارینت: ..ا ..باوشه

 

ب سمت در ورودی مدرسه رفتیم ،معمورایه اتیش نشان جمع شده بودن ،پس مشکل اتیش سوزی بود

 

******************

 

مارینت:

 

اروم اروم وارد عمارت شدم ،دیر کرده بودم و اگه مامان میفهنید شرط میبندم که با ساطور میوفتاد دنبالم

وارد اتاقم شدم و بی سر و صدا درو بستم، نفسمو عاح مانند بیرون فرستادم و خودمو روی تخت انداختم صدای خنده ی ی پسر رو شنیدم سرم رو بلند کردم ،ی سایه ی سیاه تو تاق پنجره نشسته بود و چشماش، همون چشمارو داشت، حاضر بودم قسم بخورم به گربه ی اون روزی مربوطه! 

ترسیده گفتم توکیهستی؟فقط در جواب اینو ازش شنیدم" مراقب باش پرنسس"ب سمتم اومد و من اونقدر ترسیده بودم که حتی جرعت غورط دادن اب دهنمو نداشتم! با یک دستش زیر چونمو گرفت و سرمو بالا اورد و بوسه ای روی لبام نشوند وگاز گرفت و ب سرعت نور محو شد ،احساس سنگینی میکردم و چشمام کم کم روی هم رفت

'10:34'

با صدای زنگ ساعت بیدار شدم و روی تخت نشستم و کش و قوصی ب بدنم دادم.خوابم خواب عجیبی بود و هنوزم ب شدت خسته بودم ،از سر جام بلند شدم و سمت دستشویی رفتم ..ب به صورتم ابی زدم و خودمو تو اینه نگاا کردم ......خدای من چی میدیدم ،یکی از چشم هام سبز بوددد ،درد بدی توی سرم پیچید و همه چیز دیشب یادم اومد ،بغص کردم ،میترسیدم ،میترسیدم از اینکه دوباره بیاد با دستم شروع ب مالش شقیقه هام کردم همون تتو ی عجیب روی دستم بود ،خود خودش بود ،اون منو رو میکرد و چشماش براق بود ،ادرین اگرست ب سمت میز ارایشم رفتم جای گازش روی لبام مونده بود ،اه گندش بزنن ،روژ مشکی رنگمو برداشتم و با دقت روی لبای برجسته و گوشتیم کشیدم ،لنز ابیمو برداشتم و روی چشم سبز شدم گذاشتم خودکار مشکی ای رو برداشتم و با دقت روی اون دستم هم طرح های دیگه ای کشیدم تا کسی بهش شک نکنه ،باید سرنوشتمو میفهمیدم و امیدوار بودم که فقط ی شوخی باشه ،اما اون گربه چی ؟چشمم چی؟این تتو و گاز روز لبام..یاد لبام که افتادم سرخ شدم ،ن از خجالت بلکه از عصبانیت ،هودی مشکیمو پوشیدم با جورابای بلند راه راه مشکی سفید و نیم پوت مشکی،چنگی به کولم زدم و بلندش کردم و راهی تبغه پایین شدم....

♡♧◇♤◇♧♤♡◇♧♧◇◇♡♤♡♧♧◇◇

خب اینم از این و امیدوارم خوشتون اومده باشه و اشکالاتمو بگید

نظر حتمی بدید چون مایه ی دلگرمیه و بعدی هم 8 نظر^-^



تاريخ : پنجشنبه نهم بهمن ۱۳۹۹ | 5:40 | نویسنده : ⭐cat noir⭐ |