مرینت اروم جلو رفت تا از یکی راجع لباسش بپرسه اما تعجب کرد😲چون هیچ کدام از آدمایی رو که اونجا بودن نمی شناخت................
*لایلا*
لایلا : ما الان کجاییم ؟
گابی : نمدونم
سسز : وای نه شما جملات کلیدی رو اشتباه گفتید الان همه چی درهم برهم شده و بعضی آدم تو زمان خودشون نیستن...
بعد یه دختر 16 می ره نزدیکشون سسز هم سریع میره تو کیف گابریل
دختره : سلام امم من شما رو تا حالا اینجا ندیدم و چندیدن نفر دیگه امروز چه خبر شده ؟
لایلا : خب ما ام نمی دونیم راستی من لایلام و تو ؟
دختره : من توکمن
لایلا :🤨🤨🤨
گابریل : فک کنم قبلا اسما اون جوری بود
توکمن : خب شما می خواید یه لباس مثل لباس خودم براتون بیارم
لایلا : نه ممنون عهعه
توکمن : می دونید پدر من بیماره و واسه همین دکتر پیششه و من اومدم که یه دارو براش بخرم پس شما اینجا بمونید
لایلا : الان چه کنیم ؟
گابریل : چمدانم
نورو و سسز داشتن بحث می کردن
لایلا :چیه کیفو گذاشتیتن رو سرتون😑😑
دوزو : ارهه اره قدرت سسز وقتی زمان رو قاطی پاتی می کنه ، شما رو به زمانی می بره که می دونه شما تو اون زمان به هدفتون می رسید
لایلا : 😲😲😲
گابریل : 😲😲
نورو : دوزووووووووووووو
دوزو : چیه اخ ببخشید حواسم نبود که....
توکمن از تو مغازه بیرون اومد .
لایلا : چی شده ؟
توکمن : خب داستانش خیلی طولانیه
گابریل : امم ما می خوایم بدونیم
توکمن : پس باید با من بیاید
و بعد 10 دقیقه اونا رسیدن به یک غار بزرگ
توکمن : خب می دونید من فقط یه دختر معمولی نیستم ، وقتی بچه بودم یه بار که رفته بودم دریا یه موجود عجیب غریب دیدم پرواز می کرد و حرف می زد اسمشم گفته بود فک کنم کاومیه
گابریل : خب بعد ؟
توکمن ادامه می ده : اره اون خیلی گیگیلی بود ما باهم سال هاست که دوستیم ولی امروز اون به من یه خبر بد داده و گفته که اگر من یه کاری نکنم و شهرمون رو نجات ندم نابود میشه .
گابریل : میشه ببینیمش
بعد تیکی میاد پیششون
توکمن : سلام تیکی ما الان باید چی کار کنیم ؟
تیکی : تو فقط باید بگی تیکی اسپات آن
بابای 👋👋
برچسبها: پارت, تایم, کوامی, داستان
.: Weblog Themes By Pichak :.
